و مردها ناگهان مهربان شدند!...
پسرکم سلام! اولین بار که این متن رو خوندم چشمام پر اشک شد...چقدر قشنگ تمام حرفایی که تو دلم بوده و هست بیان کرده...چقدر زیبا تضادی رو که در درونم نهادینه شده به تصویر کشیده...تضادی که نمیدونم چه کسی و کجا باعث شد که در وجود زن های این دنیا به وجود بیاد...چیزی که الان هیچ طوری نمیتونیم ازش فرار کنیم.انگار که فقط باید تحملش کنیم... این روزهای مادرانگی...این روزهای عاشق تر بودن...زنانه تر بودن...لطیف تر بودن... و این روزها که به پایان مرخصی زایمانمون نزدیک میشیم حتی اگه یه مرخصی نانوشته باشه...این رنج برام عمیق تر میشه...میخوام بدونی که هیچوقت کارم رو به تو ترجیح نمیدم...اما من و امثال من تو این دوراهی تلخ تا آخر ع...
نویسنده :
فاطمه مامی امیرحسین
11:43